رادين رادين ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

نی نی آزی و بابا منصور

دوست یعنی کسی

دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه ـ دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمی شه ـ دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می شه ـ دوست یعنی وقت اضافه ؛ یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه ـ دوست یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش ـ دوست یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من یه قدم تو ؛ اما بدون شمارش و حساب و کتاب ـ دوست یعنی من از بودنت مفتخر و سربلندم نه سر به زیر و شرمنده ادعا نمی کنم که همیشه به یاد دوستانم هستم ولی ادعا می کنم که لحظاتی که به یادشون نیستم هم دوستشون دارم ...
17 دی 1390

تشکر از نظراتتون

    دوستای گلم مرسی از نظراتی که در مورد وبلاگم داده بودین. از نگین، فندوق مامان، ریحانه، آیدا، فران، مریم (M3)، پاني، سارا، مامان مريم، مهسا، ستاره و ... بقیه دوستام که محبت کردن هم از وبلاگ دیدن کردن هم نظر دادن. ممنونم. چون ایمیل بعضی ها رو نداشتم گفتم از این طریق ازتون تشکر کنم. می بوسمتون زیاددددددددددددددددددد           ...
10 دی 1390

مادر

عشق فرزند به مادر عشق مادر به فرزند...               نوجوانی به محبت مشهور... مادری داشت‌؛ضعیفُ رنجور... هیچ رنجش؛زِدوا؛به نشدی... هیچ حالش؛خوش و فَربه نشدی... ‍پیش هرشخص وطبیبی رفتند... دردِخودرا،به معالج گفتند... گفتشان دکترِِ بیمارشناس: که از این درد،تُرا نیست خلاص... وین مرض،هیچ ندارد درمان... جز دلِ تازه جوانی،به جهان... جملگی در پیِ این کار شدند... دل زهَرگوشه،خریدار شدند... هیچکس جان و دلِ خود نفروخت... دل بدان ناخوشِ بیمار،نسوخت از علاجش،همه نومید شدند... لرز...لرزان،همه چون بید شدند... بر دلِ خویش،پسر چاره ندید... چاره ی مادرِ بیچاره ندید....
5 دی 1390

بشقاب جادویی برای بازکردن اشتهای بچه های بدغذا

بی اشتهایی کودکان یکی از نگرانی های همیشگی پدر و مادرهاست، اما این که کودکان میلی به خوردن غذا ندارند و همیشه از خوردن مواد غذایی مورد نیازشان سر بازمی زنند، دلایل متعددی دارد که با شناخت درست آنها به سادگی می توان کودک را به غذا خوردن تشویق کرد. دلایل متعددی دارد که با شناخت درست آنها به سادگی می توان کودک را به غذا خوردن تشویق کرد؛ حتی با روش های ساده ای مثل تزئین غذا و سرو کردن آن در ظرف های مخصوص بچه ها.   اگر شما هم جزو آن گروه از پدر و مادرهایی هستید که نگران بی میلی کودک شان نسبت به غذا خوردن هستند، با ما همراه باشید. دکتر محمدرضا وفا، متخصص تغذیه و رژیم درمانی به پرسش های شما در این زمینه پاسخ می دهد. ● بچه ها ...
5 دی 1390

روشهای ساده برای حرف زدن با نوزادان

نوزادان از بدو تولد و اولین ساعت های حیات در حال یادگرفتن زبان هستند؛ بسیار قبل از اینکه کودک شروع به حرف زدن کند، ارتباط برقرار می کند. هرچقدر بیشتر به او گوش کنید و با او حرف بزنید، او بیشتر با شما ارتباط برقرار می کند. نوزادان از بدو تولد و اولین ساعت های حیات در حال یادگرفتن زبان هستند؛ بسیار قبل از اینکه کودک شروع به حرف زدن کند، ارتباط برقرار می کند.   هرچقدر بیشتر به او گوش کنید و با او حرف بزنید، او بیشتر با شما ارتباط برقرار می کند. شما خودتان هم یاد می گیرید که چگونه صداهایی را که او از روی لذت یا نیاز از خودش درمی آورد، تفسیر کنید. حتی ممکن است بتوانید انواع گریه های او را ترجمه کنید. همین طور که به او...
5 دی 1390

چه مواردی در اشتها و رشدکودکان تاثیرات منفی دارند؟

مطالعات انجام شده تبلیغ مواد غذایی، تنقلات و فست فودها تاثیر منفی بر رشد و اشتهای کودکان دارد. به گزارش سرویس اجتماعی برنا، بر اساس مطالعات انجام شده، مشاهده تبلیغات تلویزیونی مرتبط با مواد غذایی، علاوه بر این‌که بر باورهای کودکان در مورد تغذیه و انتخاب آن‌ها از مواد غذایی تاثیر می‌گذارد، باعث افزایش اشتها و تمایل آن‌ها به مصرف میان وعده های غیر مفید می‌شود. بر اساس این مطالعه مشخص شد، تماشای تبلیغات تلویزیونی خوراکی‌های صنعتی و تنقلات واقعا در افزایش احساس گرسنگی در کودکان تاثیر گذار است   به ویژه اگر کودکان زمان زیادی را به تماشای تلویزیون اختصاص دهند، این احساس در آن‌ها تشدید می ...
5 دی 1390

قصه ی پیشولی و میولا

به نام خدا قصه ی پیشولی و میولا پیشولی گربه ی تنهایی بود و هیچ دوستی نداشت. آخه اون خیلی تنبل بود و همین که غذا می خورد و سیر می شد، می رفت یه گوشه روی پشت بام یا توی حیاط یک  خانه ی خلوت دراز می کشید و چرت می زد. یک روز وقتی ناهارش را خورد، راه افتاد و رفت تا به خانه ای رسید که صاحبش به مسافرت رفته بود. خانه خیلی ساکت و بی سرو صدا بود. پیشولی کنار باغچه توی آفتاب دراز کشید و کم کم خوابش برد. اما صدایی او را از خواب پراند: میومیو، من اینجام کمکم کنید. پیشولی سرش را بلند کرد، به دور و برش نگاه کرد، اما کسی را ندید. خواست دوباره بخوابد، اما صدا باز هم بلند شد: میومیو کمک کنید، میو میو من گیر افتادم میو میو.   پیشول...
5 دی 1390

داستان برای تو عزیزم

 نام خدا یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود   در روستای آباد و خوش آب و هوایی،مرد جوانی زندگی می کرد که کارش چوپانی بود. او هر روز صبح زود گوسفندان ِ مردم ده را جمع می کرد و برای چرا به دشت و صحرامی برد. هرجا که علفزاری پر از سبزه های تازه و چشمه ی آبی  پیدا می کرد ، گله رامی چراند. او یک سگ زرنگ و باهوش داشت که همراه گله راه می رفت و مواظب گوسفندها بود. در یک روز بهاری چوپان و سگ و گله اش به  چشمه ی آب زلالی رسیدند. گوسفندها آب خوردند و چوپان همانجا زیر درختی نشست و کوله پشتی اش را به درخت آویزان کرد، چوبدستیش را روی زمین گذاشت وشروع کرد به نی زدن برای گوسفندان. سگ هم نزدیک گله دراز کشید ...
5 دی 1390