سال 93
گل مادر پسرکم امسال دومین سالی بود که همراه ما بهار رو دیدی ولی یه فرق با پارسال داشت اونم این بود که امسال بهتر بهار رو درک کردی وقتی خارج از شهر می رفتیم توی طبیعت کلی بهت خوش می گذشت اون همه چمن و سبزه و درخت و آب و مرغابی و غاز و ... دیدی و بازی کردی چقدر ذوق می کردی و می گفتی ولم کنین برم. تو روستا کناز رود آب و برکه دنبال الاغها و بوقلمونها رفتی با دست و دهنت صدای بوقلمونا رو تقلید می کردی و برای غاز و اردک و مرغابیها نون می نداختی بخورن. کلی هم ازت فیلم و عکس گرفتیم جون دلم. و از ذوق کردن و تعجب تو لذت می بردم عزیزم. دیگه واسه خودت مردی شدی و حس استقلال داری دوست داشتی ولت کنیم خودت بری و وقتی هم خسته می شدی می اومدی و می گفتی بغل. یعنی بغلم کن. این ٢ هفته بهترین قسمتش این بود که کنارم بودی و شکر خدا مریض نمی شدی. خدا کنه اصلا مریض نشی. ولی چند روز دیگه یکسال و نیمت می شه و باید سخت ترین واکسن هاتو بهت بزنم خدا کنه زیاد اذیت نشی. خیلی ناراحتتم.