رادين رادين ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

نی نی آزی و بابا منصور

پسرم شکر خدا 3 ماهه شد

سلام گل مامان. عزیزم یه مدت بود خیلی خیلی درگیری داشتیم. واست نمی گم که همیشه روزهای خوشت یادمون بیاد. واسه همین نتونستم به وبلاگت سر بزنم. به امید خدا ٢ روز دیگه ٣ ماهت تموم می شه و می ری تو ٤ ماهگی. کلی هم عکس و فیم این مدت ازت گرفتیم  که بعد سر فرصت برات می زارم. عشقم ماشا الله دیگه حسابی منو بابایی رو می شناسی و برامون ذوق می کنی ولی نمی دونم چرا برعکس بقیه ی بچه ها وقتی  می بریمت بیرون انقدر می ترسی و استرس می گیری. یا خودتو مچاله می کنی و چشاتو سفت می بندی تا بیاریمت  خونه و یا هنوز از خونه نزدیم بیرون شروع می کنی گریه و جیغ و داد تا بیاییم خونه. چند شب پیش با  بابایی رفته بودیم رستوران رادین!!! ولی انقدر اونجا آبر...
16 دی 1391

رادین جان ختنه شد

عزیز مامان بلاخره در ٣٣ روزگی ختنه شد . قربون  بشم خیلی درد داشت نه؟ جیگر مامان که برات کباب بود. عزیزم الان چند روزیه که دیگه وقتی مامان یا بابا رو می بینی راست زل می زنی تو صورتمون و خنده ی خیلییییییییییی نازی می کنی که یعنی می شناسیمون و دل ما رو آب  می کنی . منو بابا که می خوایم خودمونو بکشیم وقتی تو می خندی. عزیزم همیشه بخند گلم عاشق خندهاتیم. امیدوارم  دلت همیشه شاد باشه. الانم که ٣٦ روزه شدی و دیگه رسما یه شیرخوار حساب می شی و  از مرحله ی نوزادی در اومدی. جیجر مامان
25 آبان 1391

يه ماهگيت مبارك عزيزم

به سلامتي پسرم پريروز يه ماهه شد شكر خدا. حالا ديگه تو فكر اينيم  كه ببريمش ختنه اش كنيم.  ولي خيلي دلم براش مي سوزه حس مي كنم درد زيادي بكشه. الهيييييييي مامان فداش بشه. راستي ديروز هم براي اولين بار منو بابايي برديمش حمام. پسرم حمام رو خيلي دوست داره وقتي مي ره حمام اصلا گريه و زاري نمي كنه آخه آب رو خيلي دوست داره. وقتي هم كه پي پي مي كنه كلي گريه مي كنه كه زود عوضش كنيم بچه ام خيلي  از تميزي خوشش مياد مثله مامانشه قربونش برم
20 آبان 1391

رادین کوچولو سرما می خورد

جیگرم رادین  الان چند روزه سرما خورده . شکم روی و عطسه  و کی÷ شدن بینی ... خلاصه داره با چیزی به اسم مریضی آشنا می شه و اولین مریضی خودش رو می گذرونه. آخییییییییی الهی مامان از روزی که اومدی خیلی خوب با مفهوم درد آشنا شدی  اول زردی بعد ورم سینه ها و گرفتگی نفس و بالا آوردن  و ...  آره عشقم این دنیا ÷ره درده بیشتر از اینکه  چیزای خوب داشته باشه توش درد زیاده و تو باید به اون عادت کنی گلم. هر چند مامان و بابا حسابی بهت می رسن و سعی می کنن همیشه در آسایش باشی ولی یه چیزایی خارج از اراده ماست عشقم. از دیروز بعد از ظهر هم که همه اش بی تابی می کردی و تو بغلم بودی ...
16 آبان 1391

پسرم با حوله حمام

عزیز دلم دیروز بردیمت پیش فوق تخصص اطفال دکتر دهدشتی. به زور و به سختی تونستم نوبت بگیرم ولی شکر خدا تونستم. بعد از ظهر بردیمت دکتر همه ی مسائلی رو که می خواستم دکتر بدونه از بالا اووردنت و سکسکه کردنات و جوشای ریز پوستت  و از همه مهمتر حالتی که داری وقتی انگار آب تو گلوت گیر می کنه و نفست می گیره رو بهش گفتم گفت اونا همه شون طبیعیه خوب می شن ولی فقط اون حالت اگه تا چند روز دیگه ادامه داشت باید ازت عکس بگیرن. انشا الله که مشکلی نداشته باشی عشقم. دعا می کنم خدا بچه مو حفظ کنه مامان جونم به چونت وصله. بابایی که دیگه تو بهانه ی نفس کشیدنش شدی. خدایا بچه مو به سلامت نگه دار. عسیس دل مامان و بابا این عکسهاته با حوله حمام: ...
7 آبان 1391

رادين روزي كه به حمام رفت

  عزيز دلم ديروز  بردمت خونه عمه تا حموم كنه پسرم آخه هر هفته پسرم برنامه حمام داره. نمي دوني بچه هاي عمه واست چكار مي كنن وقتي يا اونا ميان پيشت يا تو مي ري  پيششون. همينطور بچه هاي عمو مسعود و عمو مهرداد. همه شون دورتو مي گيرن جوري كه ديگه نمي تونيم تكون بخوريم اينا عكسهاي ديروزته عشقم. خوردني مامان. هزار ماشا الله چشم نخوري انشا الله گلم: الهيييييييييييييييييي مامان فدات شه اينا هم عكسهاي تو خونه ايتن وقتي كلاهت روي چشاتو مي گيره و مامان عاشق اين فيگورته واقعا خوردني مي شي. بقول بابا شبيه پسر خاله مي شي فقط حيف كه بلد نيستي بگي : نون بگيرم؟؟؟!!!!!!!!! عزيزم فقط مامان يه نگراني داره ...
3 آبان 1391

عكسهاي 8 روزه گي و 1 روزه گي آقا رادين

سلامممممممممممممممم به راد مرد خوجكل خودم الان  پسر گلم 13 روزه شده و بند نافش  چند روزيه كه افتاده و زديشم شكر خدا كمتر شده. چند روز پيش رفتيم خونه عمه ميترا كه پسر گلم رو حموم كنه واسه همين لباساي بيرونيشو تنش كردم خيلي ناز شده بود ماشا الله . اين عكسهاي  8 روزگيشه:              اينم عكساي 12 روزگيشه وقتي مامان داره عارقشو مي گيره:      ...
30 مهر 1391

تولدت مبارک پسر عزیزم

واییییییییییی بلاخره پسر گلم بدنیا اومد البته ٢ روز زودتر انگاری اونم واسه دیدن بابا و مامانش خیلیییییییییی خیلی عجله داشت . قرار بود روز ٢٠ مهر بدنیا بیاد ولی ٣ شنبه ١٨ مهر کیسه آبم پاره شد و حتی به تاریخ سزارینم هم نرسیدم. دکی مجبور شد اورژانسی عملم کنه و شما بدنیا اومدین. مامی جون قبل از عمل اصلا ترس نداشتم تازه هیجان دیدن روی ماه معشوق باعث شده بود مثله خلا هی بخندم هر چیزی برام خنده دار بود. از داد زدن زنهای بارداری که می خواستن زایمان طبیعی کنن و اون موقع همه شون کانال عوض کرده بودن و به زبان مادری ناله و دعا می کردن تا سوار کردنم رو ویلچر که خیلی برام مسخره بود موقعی که داشتن با ویلچر منو می بردن به اتاق عمل از عرض اتاق انتظار رد شدی...
26 مهر 1391